روزی ؛
مــخــاطــبـــ تـــمــام جــمــلاتــتـــ مـــن بـــودم
نــمــی دانــی..
چــه درد ســخــتــی اســـتـــ
خـــلـــع مــقــام شـــدن..
نــمــی دانــی چــه ســخــتــ تــر اســتـــ
دیــدن تــرفــیـــع گــرفــتــن دیــگــری
جستجویت می کنم هرروز
،اما تو گم شده ای
چگونه بیابمت ، دیر می شود
شتاب کن
شمارش معکوس ثانیه ها ،هولم میکند
مگذار آمدنت خیالی باشد هزارساله
برگرد
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک ، همه معنی یک زندگی است ...
شاعر : خسرو سینائی
گاهی ترا شعر می شوم وُ
گاهی خیال
گاهی شبیه پرواز پرنده
درفضای لا محال
گاهی از برزخ خیالم گذر می کنی
گاهی وسعت دریا می شوی وُ
گاهی ماه، در هلال
سکوت می کنیم....
به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !
سکوت می کنیم...
به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !
سکوت می کنیم...
برای لحظه ای بیشتر باهم بودنمان . . . .
و سکوت انگار سخت ترین کار ِ دنیاست !
سکوت می کنیم !
آخ ! دیدی چه شد ؟!
من با همین کلمات
سکوتم را شکستم....